به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد؟
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد؟
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم