در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
به نام خداوند جان و خرد
کز این برتر اندیشه برنگذرد
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
داستانهایی که از شام خراب آوردهام
عالمی از صبر خود در اضطراب آوردهام
مرد آزاده حسین است که بود این هدفش
که شود کشته ولی زنده بماند شرفش