یک روز شبیه ابرها گریانم
یک روز چنان شکوفهها خندانم
تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد؟
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد؟
وقت وداع فصل بهاران بگو حسین
در لحظههای بارش باران بگو حسین
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است