سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
فتنه اینبار هم از شام به راه افتادهست
کفر در هیئت اسلام به راه افتادهست
آسمان بیشک پر از تکبیرة الاحرام اوست
غم همیشه تشنۀ دریای ناآرام اوست
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است