گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
لبریزم از واژه اما بستهست گویا زبانم
حرفی ندارم بگویم، شعری ندارم بخوانم
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
با اینکه نبض پنجره در دست ماه نیست
امشب جهان به چشم اتاقم سیاه نیست
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است