سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
از کشتهاش هم بترسید، این مرد پایان ندارد
مُلکی که او دارد امروز، حتی سلیمان ندارد
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
چه خوش باشد که راه عاشقی تا پای جان باشد
خصوصاً پای فرزند علی هم در میان باشد
زره پوشیده از قنداقه، بیشمشیر میآید
شجاعت ارث این قوم است، مثل شیر میآید
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است