در عشق دوست از سر جان نیز بگذریم
در یک نفَس ز هر دو جهان نیز بگذریم
ما دل برای دوست ز جان برگرفتهایم
چشم طمع ز هر دو جهان برگرفتهایم...
پیوستگان عشق تو از خود بریدهاند
الفت گرفته با تو و از خود رمیدهاند
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم