گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
چو بر گاه عزّت نشستی امیرا
رأیت نعیماً و مُلکاً کبیرا
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم