تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
حق میشود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم