غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
عشق فهمید که جان چیست دل و جانش نیست
سرخوش آنکس که در این ره سروسامانش نیست
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود