دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود