حس میکنم هرشب حضورت را کنارم
وقتی به روی خاک تو سر میگذارم
این روزها که میگذرد، غرق حسرتم
مثل قنوتهای بدون اجابتم!
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
گرفته درد ز چشمم دوباره خواب گران را
مرور میکنم امشب غم تمام جهان را
تا چند از این داغ لبالب باشیم
در آتشِ آه و حسرت و تب باشیم