میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
بیا سنگینیِ بارِ گناهم را نبین امشب
مقدّر کن برایم بهترینها را همین امشب
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
با حسرت و اشتیاق برمیخیزد
هر دستِ بریده، باغ برمیخیزد
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش