گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
فکر کردی که نمانده دل و... دلسوزی نیست؟
یا در این قوم به جز دغدغهٔ روزی نیست؟
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش