بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
فتنه اینبار هم از شام به راه افتادهست
کفر در هیئت اسلام به راه افتادهست
آن سوی حصار را ببینیم ای کاش
آن باغ بهار را ببینیم ای کاش
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت