او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان، اثری
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت