قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
این روزها چقدر شبیه ابوذرند
با سالهای غربت مولا برادرند
اَلسَّلام ای سایهات خورشید ربّ العالمین
آسمانِ عزّ و تمکین، آفتاب داد و دین
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت