بیا سنگینیِ بارِ گناهم را نبین امشب
مقدّر کن برایم بهترینها را همین امشب
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت