تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
فارغ نگذار نَفْس خود را نَفَسی
تا بندهٔ نفس سرکشی در قفسی
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت