چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت