سرخیِ شمشیر و سرنیزه تماشایی نبود
شام غمهای تو را لبخند فردایی نبود
شب شاهد چشمهای بیدار علیست
تاریخ در آرزوی تکرار علیست
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
کعبه اسم تو، منا اسم تو، زمزم اسم توست
ندبه اسمِ تو، شفا اسم تو، مرهم اسم توست
دیدیم در آیینۀ سرخ محرمها
پر میشوند از بیبصیرتها، جهنمها
غمی ویرانتر از بغض گلو افتاده در جانش
بزرگی که زبانزد بود دراین شهر ايمانش
با پای سر به سِیْر سماوات میرویم
احرام بستهایم و به میقات میرویم
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت