تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
پدر! آخر چرا دنیا به ما آسان نمیگیرد؟
غروب غربت ما از چه رو پایان نمیگیرد؟
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش