هستی ندیده است به خود ماتم اینچنین
کی سایهای شد از سر عالم کم اینچنین؟
برای لحظۀ موعود بیقرار نبودم
چنانکه باید و شاید در انتظار نبودم
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
از سمت حرم شنیدهام میآید
با تیغ دو دم شنیدهام میآید
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت