از «من» که در آینهست بیزارم کن
شبنم بنشان به چهرهام، تارم کن
با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
آه است به روی لب عالم، آه است
هنگام وداع سخت مهر و ماه است
برگشتنت حتمیست! آری! رأس ساعت
هرچند یک شب مانده باشد تا قیامت
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
مرا سوزاند آخر، سوز آهی
که برمیخواست از هُرم گناهی
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت