تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت