گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت
کربلا از من عموی مهربانم را گرفت