بُرونِ در بنه اینجا هوای دنیا را
درآ به محفل و برگیر زاد عقبا را
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
«دیروز» در تصرّف تشویش مانده بود
قومی که در محاصرۀ خویش مانده بود
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا