آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا