تا تو بودی، نفسِ آینه دلگیر نبود
در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود
چهقدر بیتو شكستم، چهقدر واهمه كردم!
چهقدر نام تو را مثل آب، زمزمه كردم!
هر سال، ماجرای تو و سوگواریات
عهدیست با خدای تو و خون جاریات
بر نیزۀ شقاوت این فتنهزادها
گیسوی توست، سلسلهجنبان بادها
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
دستی كه طرح چشم تو را مست میكشید
صد آسمان ستاره از آن دست میكشید
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا