تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد؟
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد؟
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا