در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
پدر! آخر چرا دنیا به ما آسان نمیگیرد؟
غروب غربت ما از چه رو پایان نمیگیرد؟
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من