سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
فکر کردی که نمانده دل و... دلسوزی نیست؟
یا در این قوم به جز دغدغهٔ روزی نیست؟
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من