دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست