تا تو بودی، نفسِ آینه دلگیر نبود
در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود
چهقدر بیتو شكستم، چهقدر واهمه كردم!
چهقدر نام تو را مثل آب، زمزمه كردم!
هر سال، ماجرای تو و سوگواریات
عهدیست با خدای تو و خون جاریات
بر نیزۀ شقاوت این فتنهزادها
گیسوی توست، سلسلهجنبان بادها
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
دستی كه طرح چشم تو را مست میكشید
صد آسمان ستاره از آن دست میكشید
در بند اسارت تو میآید آب
دارد به عمارت تو میآید آب