هميشه بازی دنيا همين نمیماند
بساط غصب در آن سرزمين نمیماند
امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
از لحظۀ پابوس، بهتر، هيچ حالی نيست
شيرينیِ اين لحظهها در هر وصالی نيست
فرق دارد جلوهاش در ظاهر و معنا حرم
گاه شادی، گاه غم دارد برای ما حرم
صدای بال ملائک ز دور میآید
مسافری مگر از شهر نور میآید؟
کودکی سوخت در آتش به فغان، هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هیچ نگفت
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
چشم خود را باز کردم ابتدا گفتم حسین
با زبانِ اشکهای بیصدا گفتم حسین