سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
این زن کسی را ندارد تا سوگواری بیاید؟
یک گوشه اشکی بریزد یا از کناری بیاید؟
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
عاشقان را سر شوريده به پيكر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است!
رفتم من و، هوای تو از سر نمیرود
داغ غمت ز سینهٔ خواهر نمیرود
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه