بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشتهای!
سرو سبزم از چه رو خونین کفن برگشتهای؟
دلم کجاست تا دوباره نذر کربلا کنم
و این گلوی تشنه را شهید نیزهها کنم
برداشت به امیّد تو ساک سفرش را
ناگفتهترین خاطرۀ دور و برش را
اگرچه در شب دلتنگی من صبح آهی نیست
ولی تا کوچههای شرقی «العفو» راهی نیست
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه