اینجا دل سفرهها پر از نان و زر است
آنجا جگر گرسنهها، شعلهور است
ای مانده به شانههایتان بار گران
ای چشم به راهتان دمادم نگران
هر میدان شعبه... هر خیابان شعبه...
این شعبۀ اوست بدتر از آن شعبه
آزادیام اینکه بندۀ او باشم
در سینه دل تپندۀ او باشم
شعله باش اما چنین بر آشیان خود مزن
دود کن خود را ولی در دودمان خود مزن
شبی در آبیِ باران رها کردم صدایم را
غریبانه شکستم بغضهای آشنایم را
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم