چه دارد میشود؟ ای داد از این پاییز! نصرالله!
خودت تکذیب کن اخبار را! برخیز! نصرالله!
سبکبال بر موجی از مه، به قاف تماشا رسیدند
به صبحِ تشرف به خورشید، به دیدار فردا رسیدند
طوفان خروش و خشم ما در راه است
سوگند به آه، عمرتان کوتاه است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
تو زینت دلهایی ای اشک حماسی
از کربلا میآیی ای اشک حماسی
او جز دلِ تنگِ مبتلا هیچ نبود
جز پای سفر، دست دعا هیچ نبود
ما سینه زدیم بیصدا باریدند
از هرچه که دم زدیم، آنها دیدند
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
به سیل اشک میشوییم راه کارونها را
هنوز از جبهه میآرند تابوت جوانها را
طلوع ناگهانها، زیر آوار
غروب قهرمانها، زیر آوار
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم