هميشه بازی دنيا همين نمیماند
بساط غصب در آن سرزمين نمیماند
ای لوای تو برافراشته بر قلّۀ نور
کرده نور رُخَت از پردۀ ابهام، عبور
از لحظۀ پابوس، بهتر، هيچ حالی نيست
شيرينیِ اين لحظهها در هر وصالی نيست
خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای