با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
آن سوی حصار را ببینیم ای کاش
آن باغ بهار را ببینیم ای کاش
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
به میدان میبرم از شوق سربازی، سر خود را
تو هم آماده کن ای عشق! کمکم خنجر خود را