كوی امید و كعبۀ احرار، كربلاست
معراج عشق و مطلع انوار، كربلاست
ای سفیر صبح! نور از لامکان آوردهای
بر حصار شب دمی آتشفشان آوردهای
یک پرده در سکوت شکستم، صدا شدم
رفتم دعای ندبه بخوانم، دعا شدم
داستانهایی که از شام خراب آوردهام
عالمی از صبر خود در اضطراب آوردهام
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
مرد آزاده حسین است که بود این هدفش
که شود کشته ولی زنده بماند شرفش