آهن شدهایم و دلمان سنگ شده
دلسنگی ما بی تو هماهنگ شده
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش