تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را