تو را کشتند آنها که کلامت را نفهمیدند
خودت سیرابشان کردی مرامت را نفهمیدند
هستی ندیده است به خود ماتم اینچنین
کی سایهای شد از سر عالم کم اینچنین؟
برای لحظۀ موعود بیقرار نبودم
چنانکه باید و شاید در انتظار نبودم
ندیدم چون محبتهای مادر
فدای شأن بیهمتای مادر
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را