هستی ندیده است به خود ماتم اینچنین
کی سایهای شد از سر عالم کم اینچنین؟
برای لحظۀ موعود بیقرار نبودم
چنانکه باید و شاید در انتظار نبودم
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
خبر پیچید تا کامل کند دیگر خبرها را
خبر داغ است و در آتش میاندازد جگرها را