آهن شدهایم و دلمان سنگ شده
دلسنگی ما بی تو هماهنگ شده
ای لوای تو برافراشته بر قلّۀ نور
کرده نور رُخَت از پردۀ ابهام، عبور
همیشه سفرهاش وا بود با ما مهربانی کرد
هزاران بار آزردیمش اما مهربانی کرد
آتش: شده از خجالت روی تو آب
خانه: شده بعد رفتن تو بیخواب
«والفجر»: سر حسین یک روز به نی...
«والعصر»: نمیرسند این قوم به ری...
این همه آیینگی از انعکاس آه کیست؟
چشمهها در رودرود غصۀ جانکاه کیست؟
بر خاکی از اندوه و غربت سر نهادهست
بر نیزهٔ تنهایی خود تکیه دادهست