پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
دلم امشب گدای سامرّاست
از تو غیر از تو را نخواهم خواست
تا حضور تو، دلِ خسته مسافر شده است
توشه برداشته از گریه و زائر شده است
تنت از تاول جانسوز شهادت پر بود
سینهات از عطش سرخ زیارت پر بود
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
همپای خطر همسفر زینب بود
همراز نماز سحر زینب بود