تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است