چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم